غم روی جوانی کرده پیرم
که نزدیک است از شوقش بمیرم
خردمندان همه دیوانه گردند
اگر بینند یار بینظیرم
دل و جان من از شادی هدف بود
چو چشم مست او میزد به تیرم
مرا بیدوست خوابی نیست، هرچند
کنی بستر ز خارا یا حریرم
به عهد کودکی هم دایهء من
به شهد عشق میآمیخت شیرم
ز بند هر که گوئی میگریزم
ولی از دام زلفت ناگزیرم.....
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در پنج شنبه 31 فروردين 1391برچسب:, ساعت
11:30 توسط علی نظر بدهيد
قالب جديد وبلاگ پيچك دات نت |